محبت و همدلي عارفانه در سخن عطار


 

نويسنده:دکتر حسين فقيهي




 

چکيده
 

دوستي و علاقه جهانيان به يکديگر و نيز احترام گذاشتن به همه اديان، راه دستيابي به يک زندگي سعادتمندانه را براي انسانها هموار مي کند و اين هدف تنها با روي آوردن به حالات عرفاني و معنوي حاصل مي شود. چون مکتب عرفان، مکتب صلح و دوستي و احترام به عقايد ديني و مذهبي همگان است، تجلي اين نوع نگرش عرفاني را در ادبيات فارسي، مي توان در آثار عطار جستجو کرد. محبت و دوستي به همنوع، سرلوحه سخن عطار مي باشد. عطار عاشق همه هستي و انسانهاي روي زمين است. او در دوستي خود، کفر و دين نمي شناسد و تنها به انسانيت مي انديشد، لذا عشق او جاودانه و زوال ناپذير مي باشد. عطار عاشقي صادق بود، او به جهان و جهانيان دل بست بدان انگيزه که همه هستي از آن خداست و با اوست و بجز او را سزاي بودن و ياراي خود نمودن نيست.
کليد واژه: محبت، وحدت، همبستگي، همدلي، بي تعصبي.

عشق چيست آيينه خويش آمدن
خويش را بي خويش در پيش آمدن

در جهان امروز که دامنه زندگي انسانها به هم نزديک و سرنوشت جهانيان همچون اعضاي خانواده اي به هم گره خورده است، همگان را چاره اي نيست جز آنکه به دو چيز بينديشند و از دو چيز گريزان باشند. به عشق و دوستي خو گيرند و از نفرت و کينه بپرهيزند. همچنين مذهب و دين را که هدايتگر بشر به همنوع گرايي و نيک انديشي است از دريچه تنگ و تاريک ذهنيت خويش ننگرند، بلکه همچون عرفا و صوفيه از تعصب و خودبيني بيزار و از ستيز با هفتاد و دو ملت برکنار باشند.
دو خصيصه مهم در مکتب عرفان و تصوف موجود است که اگر دنياي امروز که درگير تنگ نظري هاي ديني و مذهبي در جهت فروريختن بناي تمدن و فرهنگ جهاني است بدان روي آورد بي ترديد پهنه گيتي گلستان خواهد شد و همه جهانيان همچون خانواده اي مهربان در کنار يکديگر با دوستي و صفا زندگي خواهند کرد.
يکي از آن دو عشق به هستي و ديگري احترام به همه اديان است که سرلوحه کار عارفان خداجوي مي باشد. لذا بر روشنفکران و فرهيختگان گيتي که به نجات جهانيان از خودخواهي هاي اخلاقي و ديني مي انديشند لازم است تا همگان را به اين دو نکته توجه دهند که راز يک زندگي خوب در عشق به هستي و آفريدگار هستي و نيز توشه گرفتن از تمامي مذاهب و اديان نهفته است، و اين بدست نمي آيد جز سوق دادن بشريت به اين سو و سيراب کردن آنان از چشمه سار زلال معرفت ديني و اخلاق عرفاني، از جنيد پرسيدند که صوفي کيست؟ گفت: صوفي همچون زميني است که نيک و بد بروي رود) يعني نيک و بد را بر خود تحمل کند( و همچون ابري است که سايه بر همه چيز افکند) يعني با همه به دوستي و يکرنگي رفتار نمايد( و چون باران بود که بر همه چيزها ببارد) يعني خيرش را بر همگان نثار کند.( فشيري، 1361: ص 471)
عرفا و صوفيه به مذاهب گوناگون به عنوان راهنما و خيرخواه بشريت مي نگرند و از يکسو نگري مذهبي بدورند، آنان را به همه مذاهب احترام مي گذارند و اصولاً هدف همه اديان را هدايت انسانها به اخلاق الهي و انساني مي دانند، لذا هيچگاه با مذاهب و عقايد ديني ستيز و مجادله نمي کنند.
روزي شيخ ابوسعيد در نيشابور به در کليسايي رسيد، اتفاق را روز يکشنبه بود و ترسايان جمله در کليسا جمع شده بودند.... همه ترسايان پيش شيخ باز آمدند و خدمت کردند، چون شيخ و جمع بنشستند ترسايان به احترام بايستادند و حالتها پديد آمد، مقريان قرآن برخواندند آن جماعت زاري بسيار کردند. يکي گفت: "اگر شيخ اشارت کردي همه زنارها باز کردندي" شيخ ما گفت:" ماشان ورنبسته بوديم تا باز گشاييم".( محمد بن منور، 1376: ج1، ص 210).اين نکته به ما مي آموزد که مکتب عرفان مکتب صلح و دوستي و احترام به عقايد ديني و مذهبي است نه ستيزه جويي، پرخاشگري و فرو رفتن در گرداب يکسونگري مذهبي و جانبداريهاي بي منطق و غير اصولي از عقيده و برداشتهاي شخصي.
اينجاست که سلوک صوفيانه و شيوه هاي عارفانه به سرعت در فرهنگ و ادب ايران زمين نفوذ کرده و ادبيات فارسي در زمينه هاي عرفان و تصوف نه تنها در ميان فارسي زبانان که جهان را درنورديده است و بسياري از دانشمندان و محققان شرق و غرب را شيفته خود کرده است. زبان فارسي، بويژه ادبيات صوفيانه آن به بسياري از شاعران نامدار خود افتخار مي کند، که از جمله آنها مي توان به سنايي، مولوي و عطار از لحاظ شيوايي بيان و ظرافت منطق و لطافت عقل و احساس اشاره کرد، و در ميان اين سه تن اشعار سنايي با دارا بودن مضامين عالي و نکات خردمندانه و آثار مولوي در بيان معاني عميق و احساسي لطيف و ذوق شعري نيک درخشيده اند. اما اشعار عطار علاوه بر مضمون يابي، هنر آفريني، خردگرايي و بيان احساس لطيف و سخن ظريف سرشار از عشق و درونمايه هاي اخلاقي و معنوي صوفيانه با تعبيرهاي تمثيلي و ادبي به شيوه اي زيبا و شيوا مي باشد. عشق آيينه سخن عطار است که تمام هستي را در آن مي نگرد. او با عشق آغاز مي کند و از عشق سخن مي گويد و به عشق دل مي بندد و زندگي مي کند و جان مي بازد، لذا سخن، زندگي و مرگش بوي عشق مي دهد، کمتر سخني از عطار مي شنويد که چاشني عشق در آن نباشد.

ما زنده به بوي جام عشقيم
در مجلس عاشقان جانباز

عطار خود را آيينه تمام نماي عشق مي داند و مي گويد:

کسي خواهد که رنگ عشق بيند
بيا و گو ببين رخسار ما را

(عطار، ديوان، 1373: ص 8)

گرچه در ظاهر مي نماياند که عشق عطار رنگ و بوي زميني دارد، اما به يقين مي توان گفت سرچشمه عشق او داراي رنگ و بويي آسماني و ملکوتي است، وي شراب عشق را از دست ساقي عرب مي گيرد و بدان مي بالد.

همچو عطار اين شراب صاف عشق
نوش کن از دست ساقي عرب(4)

عطار در آتش عشق به جانان تنها پروانه نيست که بال و پر بسوزاند بلکه شمعي است که هستي اش را به کام عشق مي ريزد.
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت
مرغ جان را نيز چون پروانه بال و پر بسوخت
وي کمال عشق را در رهگذر عشق حقيقي مي جويد و از خود بيخود مي شود و نواي دل انگيز سر مي دهد که:

در دلم تا برق عشق او بجست
رونق بازار عشق من شکست

خنجر خونريز او خونم بريخت
ناوک مژگان او جانم بخست

آتش عشقش ز غيرت در دلم
تاختن آورد همچون شير مست

بانگ بر من زد که : اي ناخود شناس
دل به ما ده چند باشي دل پرست؟

هر که او در هستي ما نيست شد
دايم از ننگ وجود خويش رست

با اين بيان عشق در مذهب تصوف به خدا پيوستن و در راه او نيست شدن و از هستي و منيت خود رستن و از دنيا و زرق و برق آن جستن است.
محو در محو و فنا اندر فناست
راه عشق او که اکسير بلاست
يا که:

پاي در نه و کوتاه کن ز دنيا دست
نداي عشق به جان تو مي رسد پيوست

عطار عشق را بالاترين مرتبه و مقام مي داند، که عقل را ياراي همعناني با آن نيست.

عقل را زهره بصارت نيست
دل شناسد که چيست جوهر عشق

عقل زبون گشت و خرد زير دست
چون دل من بوي مي عشق يافت

و در ابياتي ديگر عشق انسان به خدا را چنين تصوير مي کند:

دل ز عشقت آتش افشان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است

تا قيامت مست و حيران خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره اي

گر همه زهرست از جان خوشتر است
درد عشق تو که جان مي سوزدم

زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
درد بر من ريز و درمانم مکن

گاه جان را پرده در گه پرده دوز
عشق را دردي بيايد پرده سوز

ذره اي درد از همه عشاق به
ذره اي عشق از همه آفاق به

ليک نبود عشق بي دردي تمام
عشق معز کاينات آمد مدام

درگذشت از کفرو از اسلام هم
هر کرا در عشق محکم شد قدم

(عطار، منطق الطير، 1374: ص 89)
"اينجا مقام ناز معشوق و کمال نياز عاشق است، اکنون دست خون است و جان مي بايد باخت. چندان غلبات شوق و قلق عشق روح را پديد آيد که از خودي خود ملول گردد و از وجود سير آيد و در هلاک خود کوشد"( نجم رازي، 1366: ص 223)
گرچه ممکن است برخي از اين شيوه صوفيانه ناخشنود باشند و آن را نوعي هيجانات نابخردانه بدانند، اما:

زانکه عاشق را زباني ديگر است
در نيابد کس زبان عاشقان

يا:
زيرا که عشق جانان درياي بيکران است
در عشق درد خود را هرگز کران نبيني
عشق عطار عشق به هستي و عشق به همه انسانهاي روي زمين است. او در عشق خود کفر و دين نمي شناسد و تنها به انسانيت مي انديشد.
گر سر عشق خواهي از کفر و دين گذر کن
جايي که عشق آمد چه جاي کفر و دين است
عطار اندر اين ره، جايي رسيد که آنجا
برتر ز جسم و جان ديد بيرون ز مهر و کين است
يا:

در ره عشاق نام و ننگ نيست
عاشقان را آشتي و جنگ نيست

پيک راه عاشقان دوست را
در زمين و آسمان فرسنگ نيست

آتش عشق و محبت بر فروز
تا بسوزد هر که او يکرنگ نيست

همچنين گويد:

حقيقت دان که دايم مذهب عشق
وراي مذهب هفتاد و اندست

عطار عارفي است والا و صوفي اي است توانا که تنها به حق مي انديشد و خود را سرگرم نفسانيات زميني نمي کند، او خود را قطره اي مي داند تا از طريق عشق به درياي الهي بپيوندد. براي عطار عشق مفهومي ديگر دارد و عقل معني ديگر و در اين خصوص گويد:
عشق چيست از قطره دريا ساختن
عقل، نعل کفش سودا ساختن( عطار، مصيبت نامه، 1373: ص 41 تا 352)
عشق عطار سوختن و از خود فاني شدن است و هر که در راه عشق پرسوزتر او عاشقي پاکباخته و نيکوتر.

جان نسوزي تن نفرسايي تمام
ره نيابي سوي جانان والسلام

عاشقي در عشق اگر نيکو بود
خويشتن کشتن طريق او بود

هرکه را در عشق دمسازي فتاد
کمترين چيزيش جانبازي فتاد

عشق در معشوق فاني گشتن است
مردن او را زندگاني گشتن است

هر که او در عشق چون آتش نشد
عيش او در عشق هرگز خوش نشد

گرم بايد مرد عاشق در هلاک
محو بايد گشت در معشوق پاک

در ره معشوق خودشو بي نشان
تا همه معشوق باشي جاودان

آنگاه که سراسر وجود عطار پر از عشق مي گرديد همچو درياي بي کران به جوش و خروش مي افتاد و زمزمه مي کرد که:

عشق چون بر جان من زور آورد
همچو دريا جان من شور آورد

عشق عطار، عشقي جاودانه و زوال ناپذير است، چون وي معتقد است عشق ناپايدار بي ارزش و ملالت زا است.

عشق چيزي کان زوال آرد پديد
کاملان را آن ملال آرد پديد

(عطار، منطق الطير، همان: ص 49 و 193)
به عقيده عطار عاشق واقعي آن است که همچون آهن تفته رنگ جانان گيرد و آتشگون گردد.

عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو سوزنده و سرکش بود

لحظه اي نه کافري داند نه دين
ذره اي نه شک شناسد نه يقين

عطار عاشقي صادق بود. عشق در وجودش موج مي زد، او به جهان و جهانيان دل بست و به همه عالم عشق ورزيد، بدان انگيزه که همه هستي از آن خداست و با اوست و هموست و بجز او را سزاي بودن و ياراي خود نمودن نيست.
 

پي نوشت ها :
 

1- قشيري، ابوالقاسم، ترجمه رساله قشيريه، تصحيح فروزانفر، انتشارات علمي و فرهنگي، ج 1، چاپ دوم، 1361.
2- محمد بن منور، اسرار التوحيد، تصحيح دکتر شفيعي کدکني، انتشارات آگاه، ج 1، چاپ اول، 1376.
3- عطار، فريدالدين، ديوان، تصحيح سعيد نفيسي، انتشارات سنائي، چاپ ششم، 1373.
4- همان، صص 84، 101، 106، 110، 112، 129، 131، 141، 147، 152، 158.
5- عطار، فريدالدين، منطق الطير، تصحيح محمد روشن، انتشارات آگاه، چاپ اول، 1374.
6- نجم الدين رازي، مرصاد العباد، به کوشش دکتر رياحي، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1366.
7- عطار، فريدالدين، مصيبت نامه، تصحيح دکتر نوراني وصال، انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1373.
8- منطق الطير، همان.

منبع: نشريه فكر و نظر شماره 2-3